، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

عشق بابا و مامان

دل نگرانیهای مادرانه

از اول مهر باید برم دانشگاه از یک طرف خوشحالم ام از یک طرف هم خیلی دلواپسم چون نمیدونم پسرکم رو چیکار کنم اخه باید برم خرمشهر ونمیتونم اهورا رو تنها بزارم خیلی به خودم وابسته است مامانم میگه بزارش پیش خودم اما نمیدونم اهورا به مدت طولانی میمونه یا نه؟ بیچاره مادرها تا ما بچه هستیم باید ما رو ساپورت کنن وقتی هم بزرگ شدیم بچه هامون رو مخصوصا مامان من که خیلی زحمت منو کشیده و من هیچ وقت نمیتونم جبران کنم فقط میتونم بگم خیلی دوست دارم مامان گلم خلاصه دنبال یه راه حلم امیدوارم بتونم بهترین راه رو پیدا کنم ...
31 شهريور 1391

جشن تولد در سفر

همونطوری که گفته بودم تولد گل پسرم رو توی سفر گرفتیم به همراه عمه وعموهای مهربون و البته مادر جون . همه لطف کردن وبه پسری کادو دادن و ما رو حسابی شرمنده کردن و جا داره ازشون تشکر کنیم وامیدواریم جبران کنیم ...
29 شهريور 1391

اولین سفر اهورا کوچولو

سلام دوستان ما از سفر برگشتیم سفر طولانی نبود اما خوش گذشت جای تمام دوستان سبز این اولین سفر گل پسرم بود خیلی بهش خوش گذشت و تا تونست آب بازی کرد امسال رفتیم استان چهار محال واصفهان وخلاصه خیلی خوب بود و اینم عکسهای مسافرت جوجه کوچولو ...
27 شهريور 1391

خبر خوش 2

سه روزدیگه تولد گل پسرمه مامانی و بابایی خیلی خوشحالن که تو رو دارن مامانی از دو ماه جلوتر تدارک دیده تا یه تولد خوب وبا حال برات بگیره اما برنامه سفر پیش اومد و تصمیم گرفتیم با عمه عموها بریم سفر و همون جا برات تولد بگیریم اینم برای خودش یه خاطره میشه عزیز دلم برای داشتن تو خدا رو روزی هزار بار شکر میکنم بازم تولدت مبارک امید زندگی پدر و مادر ...
20 شهريور 1391

خبر خوش

مامانی خیلی خوشحاله چون کارشناسی ارشد قبول شده و البته با کمک بابایی مهربون و گل پسرم از هر دوتون ممنونم که صبوری کردین دوستون دارم خیلی زیاد ...
16 شهريور 1391